فردوسی و شعرای دربار
می نویسند، حاکم طوس نسبت به فردوسی و برادرش ظلمی کرد و فردوسی تحمل آن نارحتی را ننمود و برای شکایت عازیم غزنین گردید و بر حسب اتفاق وقتی به غزینین رسید که عنصوری، عسجدی و فرخی که هر سه از شعرای بلند پایه دربار سلطان محمود بودند و هر یک در فن خود یگانه دوران بحساب می امدند. به باغی رفته و مشغول عیشی و نوش بودند. چون فردوسی به باغهای غزینین رسید. در یکی از باغها سه نفر را دید که در محلی نسشته اند و جمعی از خدمه در برابر ایشان ایستاده اند. با خود گفت: – این جماعت حتماً از ملازمان سلطانند. پیش ایشان می روم و حال خود را بیان می کنم شاید که فایده ای بر آن مترتب باشد.
فردوسی چون بجمع شعرا نزدیک شد آنها ناراحت گشته و با یکدیگر گفتند: این روستائی عیش مارا بهم خواهد زد و بهتر است چون پیش ما آید هر کدام مصرعی گفته و مصرعی چهارم آن را که قافیه نداشته باشد از او بخواهیم و چون قادر به این کار نخواهد بود عذرش را خواهیم خواست. چون فردوسی به جایگاه شعرا رسید. آنها موضوع را با او در میان گذاردند. فردوسی قبول کرد.
عنصوری گفت: چون عارض تو ماه نباشد روشن
فرخی گفت: همرنگ رخت گل نبود در گلشن
عسجدی بر زبان راند: مژگانت همی گذر کند از جوشن
فردوسی فی البدیه گفت: مانند سنان گیو در جنگ پشن!
شعارا متعجب شده از قصه گیو و جنگ پشن سوال کردند، فردوسی حکایت را بطورمفصل برای آنها تعریف کرد و آن روز را با آنها بود و بعد بوقت نماز عصر باتفاق بشهر مراجعت نمودند. با اینکه شعرا توطئه کردند که فردوسی وارد دربار نشود. بالاخره فردوسی سلطان محمود را دید و از جانب او مامور سرودن شاهنامه گردید.
Dostları ilə paylaş: |